جدول جو
جدول جو

معنی عنان گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو

عنان گرفتن
(نِ / نَ دَ)
آهسته رفتن و کاررا به تأمل کردن. عنان بازکشیدن. (از آنندراج) ، دست در عنان زدن کسی به قصد متوقف ساختن اسب و سوار. از حرکت بازداشتن اسب و سوار با گرفتن دهانۀ عنان. متوقف ساختن اسب و سوار را:
پیاده همان کت بگیرد عنان
ز خود دور دارش به تیر و سنان.
اسدی.
بسی نماند که روی از حبیب برپیچم
وفای عهد عنانم گرفت دیگر بار.
سعدی.
گفتم عنان مرکب تازی بگیرمش
لیکن وصول نیست به گرد سمند او.
سعدی.
نمی تازد این نفس سرکش چنان
که عقلش تواند گرفتن عنان.
سعدی.
، دست در عنان کسی زدن بقصد دادخواهی به او:
من بگیرم عنان شه روزی
گویم از دست خوبرویان داد.
سعدی.
، جلوگیر آمدن: عنان عطا مگیر. (کلیله و دمنه).
عنان گریه چون شاید گرفتن
که از دست شکیبائی زبونست.
سعدی.
، عنان به دست گرفتن. هدایت کردن:
بس که میجویم سواری بر سر میدان درد
تا عنان گیرم به میدان درکشم هر صبحدم.
خاقانی.
، در اختیار گرفتن. مستولی شدن. به دست آوردن زمام اختیار:
خاقانیا زمانه زمام امل گرفت
گر خود عنان عمر بگیرد امان مخواه.
خاقانی.
غیرت ازین پرده میانش گرفت
حیرت از آن گوشه عنانش گرفت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
عنان گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
مهار کردن، رام کردن
تصویری از عنان گرفتن
تصویر عنان گرفتن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پناه گرفتن
تصویر پناه گرفتن
پناهنده شدن، پناه بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنان تافتن
تصویر عنان تافتن
کنایه از برگشتن، روگردان شدن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ)
لکنت افتادن بر زبان. (آنندراج). لکنت زبان. (ناظم الاطباء). گرفتن زبان. بعضی حروف را از مخارج آن اداء نتوانستن مانند دال بجای ذال و لام بجای راء و غیره:
چو دم شکوه زبانم ز خجالت گیرد
شرم زور آورد و راه شکایت گیرد.
ملک قمی (از آنندراج).
، زبان گرفتن در اصل آن است که مردی را از فوج دشمن بدست آرند و استفسار احوال فوج وی از آن نمایند. (ارمغان آصفی) (آنندراج). شخصی از لشکرغنیم گرفتن برای تحقیق احوال. (فرهنگ رشیدی). خبردار شدن از احوال مخالف. (ناظم الاطباء) :
از ترک تاز عشق شکایت چسان کنم
کین لشکر ازسپاه من اول زبان گرفت.
صائب.
در بزم می اسیر شب از وصف طره ای
صدقی زبان شوخی تقریر میگرفت.
میرزاجلال اسیر (از آنندراج).
، در تداول عامه، کودک را با گفتاری مهربان یا نقل افسانه از گریه و خواهش بازداشتن و با گفتارهای خوب آرام کردن، در تداول عامه، ناله و زاری کردن در مصیبت به آواز بلند و بیان محامد و محاسن مرده را نمودن. (ناظم الاطباء). برای مرده نوحه گفتن. رثاء او کردن. با زاری کلماتی گفتن درباره او نوحه سرایی کردن. ترثیه. رثاء. ندب. ندبه. نوحه
لغت نامه دهخدا
(وُ)
التجاء. (منتهی الارب). لجاء. (دهار). ملجاء. (صراح اللغه). عوذ. عیاذ. معاذ. معاذه. لوذ. لیاذ (تاج المصادر). تعوّذ. استعاذه. عصر. اعتصار. لوث. (منتهی الارب) :
بدیوار ویران که گیرد پناه.
اسدی.
و اگر خردمند بقلعه ای پناه گیرد و ثقت افزاید البته بعیبی منسوب نگردد. (کلیله و دمنه). وال الیه والاً و وؤلاً و وئیلا، پناه گرفت به وی. ارفاء، پناه گرفتن بکسی. (منتهی الارب). استذراء، پناه گرفتن بکسی. (تاج المصادر بیهقی). لاق به لیقاً و لیقهً، پناه گرفت بکسی. لاز لیزاً، پناه گرفت بکسی. لاز الیه لوزاً، پناه گرفت بکسی. ارزت الحیهء، پناه گرفت مار بسوراخ خود. اوّیت منزلی و الیه تاویهً، پناه وجای گرفتم به آن. اتویت منزلی و الیه بالأبدال و الادغام و ایتویت علی التصحیح، پناه و جای گرفتم به آن. تاوّیت منزلی و الیه، پناه و جای گرفتم به آن. عکد، پناه گرفتن بکسی. اعکاد، پناه گرفتن بکسی. تعصﱡر، پناه گرفتن بکسی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پناه گرفتن
تصویر پناه گرفتن
پناهیدن پناه بردن
فرهنگ لغت هوشیار
باز گشتن، درماندن، رویگردان شدن برگشتن رجعت کردن، رو گردان شدن اعراض کردن، ناتوان شدن درمانده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنار گرفتن
تصویر کنار گرفتن
گوشه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
کوتاه کردن سرناخن بوسیله ناخن گیر و جز آن ناخن باز کردن، یا ناخن کسی را گرفتن، آن قدربپای وی زدن تاناخنهای او بریزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنار گرفتن
تصویر کنار گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
در آغوش کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عیار گرفتن
تصویر عیار گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
محک زدن، درصد عیار سکه را سنجیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عنان تافتن
تصویر عنان تافتن
((~. تَ))
برگشتن، رو گرداندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فنجان گرفتن
تصویر فنجان گرفتن
خذ كوبًا
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از فنجان گرفتن
تصویر فنجان گرفتن
Cup
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فنجان گرفتن
تصویر فنجان گرفتن
prendre (une coupe)
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فنجان گرفتن
تصویر فنجان گرفتن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از فنجان گرفتن
تصویر فنجان گرفتن
کپ لینا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از فنجان گرفتن
تصویر فنجان گرفتن
কাপ পান করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از فنجان گرفتن
تصویر فنجان گرفتن
ดื่ม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از فنجان گرفتن
تصویر فنجان گرفتن
kunywa kikombe
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از فنجان گرفتن
تصویر فنجان گرفتن
bardak almak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از فنجان گرفتن
تصویر فنجان گرفتن
カップを取る
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از فنجان گرفتن
تصویر فنجان گرفتن
minum (secangkir)
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از فنجان گرفتن
تصویر فنجان گرفتن
לשתות כוס
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از فنجان گرفتن
تصویر فنجان گرفتن
컵을 마시다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از فنجان گرفتن
تصویر فنجان گرفتن
कप लेना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از فنجان گرفتن
تصویر فنجان گرفتن
een beker drinken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فنجان گرفتن
تصویر فنجان گرفتن
bere (una coppa)
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فنجان گرفتن
تصویر فنجان گرفتن
пити з чашки
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فنجان گرفتن
تصویر فنجان گرفتن
pić z filiżanki
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فنجان گرفتن
تصویر فنجان گرفتن
(ein Glas) nehmen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فنجان گرفتن
تصویر فنجان گرفتن
пить из чашки
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فنجان گرفتن
تصویر فنجان گرفتن
beber (uma taça)
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فنجان گرفتن
تصویر فنجان گرفتن
tomar (una copa)
دیکشنری فارسی به اسپانیایی